داستان تباهی زنان سه نسل در یک قاب مشحون از نفرت و مردستیز
سیدمحمد حسینی*: خط فرضی از آن دست آثار سینمایی است که اگر بخواهی در موردش صحبت کنی قبل از هر کار باید برای داستان بیسر و ته و نداشتهاش فکری کرده و یک جوری سرهمش کنی و آستین بالا زده و به زور از لابهلای اتفاقات تلخ یک موقعیت کش آمده بیداستان یک ماجرا کلاژ گونه بیافرینی تا شاید بعد از آن بتوان به نظاره کمّ و کیف وقایع و رنگ شخصیتهای تکراری آن بنشینی و یا اینکه بتوانی در هزار توی این همه ماجرای تلخ و بدفرجام به پدیدهای به نام دلیل دست پیدا کنی.
فیلم در قالب سنت جاری سینمای شبه روشنفکری ضمن ادای دین به موقعیت آثاری چون درباره الی و تابستان داغ هیچ حرف تازهای برای سینمای ایران به همراه ندارد و تنها در قامتی مردستیز به تماشای سرنوشت قربانی شدن زنان سه نسل مینشیند.
صدف نوجوان دبیرستانی داستان و نماینده نسلی طغیانگر و نوجوان که در محاصره دو نیروی متجاوز مردانه از دو سمت قرار گرفته، جوانان هوسباز از یک سمت و پدران توتالیتر خشک مغز از سویی دیگر. موجودی مظلوم که در این چنبره لاجرم از یکیشان باردار شده و از ترس دیگری در زیر پل در اثر خونریزی حاصل از سقط جنین جان میدهد.
دیگر قربانی داستان، رها فرشته کوچک معصوم داستان و اتفاقاً اثرگذارترین نسل روایت قصه است که در میانه مشغلههای بیمورد پدر و در چرخ دنده دنیای مدرن وقتنشناس او گرفتار نرسیدنها است و هرگز او را همراه خود نمیبیند تا اینکه این نبودن و ناکامی بیش از اندازه زمینه طغیان مادری را فراهم میکند که قصد دارد برخلاف میل پدر به دخترش فرصت حضور و لذت با دیگران بودن را بچشاند.